آرشیو اردیبهشت 1397
31 اردیبهشت 1397
X

از اقبالــم نشد بستر فــراهم

کـه ریزد بر سرم بارانِ نم نم

چـرا اردیبهشت و فـرودیـنم

شده اردی غـم و اردی جهنم

22 اردیبهشت 1397
X

هر ثانیه می ریزی با چهره ی رویایی

بر روی تن ِ کوچه یک پنجره زیبایی

چشمان ِ امیدم را آویخته ام بر در

تا روی تو را بیند آن لحظه که می آیی

از تیره ی مجنونم یعنی که نبودت را

عمری به کلنجارم در وادی ِ تنهایی

"ای پادشه خوبان"حافظ به تو میگوید

"دریاب ضعیفان را در وقت توانایی"

در گوشه ی میخانه از رنگ لبت گفتم

ساغر به زبان آمد از آن همه گیرایی

گاهی من‌ ِ افسرده از عشق نمی گفتم

تا آن که بیفتادم در ورطه ی شیدایی

روزی که عسل بانو چشمان تو را دیدم

یک باره بریدم دل از بند ِ شکیبایی

17 اردیبهشت 1397
X

مِثل کندو که‌ پرازشهدِعسل‌ بوده و هست

نفس زندگی ام‌ شعر و غزل بوده و هست

گرچه وابسته به اندیشه یِ‌حافظ شده ام

پدرِ نغزِ سخن شیخِ اجل ‌بوده و هست

گفتگو مایه ای از مغلطه وسفسطه نیست

منطق فلسفه دربحث وجدل بوده وهست

ناصحم گفت عجب نیست که در اوجوفا

یار پیمان شکن و مهر گسل بوده و هست

مُنصفی کو که شکایت کنم از زهد و ریا

قاضی محکمه با دزد و دغل بوده و هست

عمری از ‌ ظلم خدایان به ستوه آمده ام

شکوه ام ازستم لات و هُبَل بوده و هست

بـه همان‌ اشکِ سحرگاهی ِ بانو عسلم

حافظ و بانی ما عـزَّوجل بوده و هست

14 اردیبهشت 1397
X

ﺍﺯ ﮐــﺪﺍﻡ ﮐــﻮﭼﻪ ﺑﯿﺎﺋﯽ ﮐـﻪ ﺗـﻮ ﺭﺍ سیر ﺑﺒﯿﻨﻢ

بــر کــدام سبزه نشینی ﮐـــﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ

ﻣـﻦ ﮐــﻪ دیوانـــه ی ﭼﺸﻢ ﻭ ﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ

ﭼﻪ ﺷﻮﺩ باغ لبت را ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺑــﻮﺳﻪ ﺑﭽﯿﻨﻢ

دانم ﺍﺯ ﻣﻌﺠـﺰﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ شوﻡ ﻋﺎﺷﻖ

ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﺷﯿﻮﻩ ﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﺒﺮﯼ ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﺩﯾﻨﻢ

بسته ام قفل دلـــم را به امیدی کـــه ندارم

مگــر ﺍﺯ ﻣﻬــﺮ ﻭ عطوفت ﺑﺸﻮﯼ ﻧﻘﺶ ﻧﮕﯿﻨﻢ

مـنِ افسرده نگفتـم ﻏـــﻢ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑـــﻪ رفیقی

ﻭﻟﯽ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﻏﻤﯿﻨﻢ

ﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﮐـﻪ شود باعث باور

ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ بافــه ی ﺯﻟﻔﺖ ﮐـﻪ دل آشفته ﺗﺮﯾﻨﻢ

ای عسل هیچ نـدانی کــه بــه دنبال تـو آیم

پس باغ و پس پرچین پس کوچه به کمینم

7 اردیبهشت 1397
X

بی خبر گردیده ای از بی سر و سامانی ام

انتظـارِ داغ عشقـت مـانده بــر پیشانی ام

در میان کوچــه ها از دردِ دوری می چکد

قطـره قطره یاد تـو از دیــده ی بارانی ام

لرزه ها دارد به دل بعد از گذشت سال ها

خشت خشتِ ارگ بم در مسلخ ویرانی ام

بارهـــا ای مــاه نورانی بـــدور از روی تـو

شانه می زد زلـف یلدا را شبِ طولانی ام

تازه فهمیـدم کـه عمـداً از کنارم بی وداع

رفته ای تاهمچنان برخاک غم بنشانی ام

از پـریشانی نهـــادم ســر بـه دار عـاشـقی

تا کنـد زلـف خــم و خـال لبت قــربانی ام

همچنان از بی تویی آشفتـه ام بانو عسل

در بیــاور لحظه ای از حالـت بحــرانی ام

3 اردیبهشت 1397
X

کمی با واژه هایم در مصـافم

دو روزی از غزل گفتن معافم

دوبیتی را رهـا کردم که شاید

ربـاعی از خـــم زلفــت ببافـم

1 اردیبهشت 1397
X

عزیزِ کـوچه های خاطراتم

تویی‌شعرِ پر ازشور ونشاطم

هنوز از اوج باور می‌شناسم

تو را از بوی نارنج حیاطم